کد مطلب:35474 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:220

سرزنش استاندار فارس











«و اذكر فی الیوم غدا»

هم امروز به فكر فردا باش.

«زیاد بن ابیه» شخصیت زیرك معروف عرب در اواسط خلافت «عمر» برای اولین بار به دبیری فرماندار شهر بصره منصوب شد و همچنان تا پایان زندگانی در خدمات دیوانی به سر می برد، تا در اواخر سلطنت معاویه- هنگامی كه فرمانروای عراق و حاكم بی چون و چرای ایران بود- در شهر كوفه بدرود زندگانی گفت. این مرد هنگامی هم كه از سوی امیرالمومنین (ع) فرماندار فارس بود و مطابق سرشت ناپاكش گاه و بیگاه در مال مسلمانان اندیشه خیانت در خاطرش می گذشت امیرالمومنین (ع)، این نامه را برایش فرستاد.


سوی حاكم فارس، این نامه است
كه دل سخت و بدخوی و خودكامه است


برآورده دهقان ز دستت فغان
كه توهین كنی در حق این و آن


چنین مست گشتی از این اقتدار
كه پنداشتی خلق بی اعتبار


نگفتم ترا با رعیت بجوش
چنان كاو ندارد به حكم تو گوش


كه منظور آنست تا مهر و كین
كنی جفت چون سركه و انگبین


رعیت ز كینت بترسد به جان
ز مهرت بود خرم و شادمان


به یزدان اگر فارسی دادخواه
ز جور تو آید در این پیشگاه


ز جانت به خواری برآرم دمار
كه گردی ز كردار خود شرمسار


شنو پند ما را در این رهگذر
بیندیش و در كار خود كن نظر


نخستین به هر روز كز عمر تست
به فردا بیندیش و كار درست


زمانه كشیدت اگر بر فراز
فرودیست در پی بكن دیده باز

[صفحه 68]

دوم آنكه افراط و تفریط را
نباید كه در كاردانی روا


سوم گر دو روزی توانگر شدی
گر اسراف كردی تو نابخردی


كه باشد ز پی، روزگار نیاز
اگر چند روزی نشستی به ناز


چهارم مبادا كه باور كنی
كه گر جامه ی كبر در بر كنی


خدایت رساند به پایان كار
همی مزد مردان پرهیزكار


كنون بشنو از پیشوا، ای زیاد
روا باشد این جمله داری به یاد


چه نادان و كولی كه از كشت جو
طمع بسته، گندم نمایی درو


به پنجم، یتیمان و درماندگان
نبودند مهمان ترا گر به خوان


مپندار یزدان چو بخشندگان
شمارد به محشر ترا بی گمان


ششم آنكه پرسش نماید ترا
خداوند عادل به روز جزا


ز كردار و گفتار و از خیر و شر
مشو خام و غافل در این رهگذر


به نام خداوند احسان و مهر
كز اویست ناهید و كیوان و مهر


همایون محمد (ص) به مهر و وفا
بود شهره دهر در هر كجا


چو دادش خداوند پیغمبری
گشود از مروت در دیگری


به عشق مساوات و دین، آن پدر
به راه صفا برد جمع بشر


امین بود آن مه، خدا را حبیب
همی بود بر دردمندان طبیب


دل خسته را راحت جان از اوست
به شایسته، عشق درمان از اوست


بیفروخت در سینه ها داغ عشق
كه او باغبان بود در باغ عشق


یكی را به درمان، یكی را به درد
به عشق خداوند، دل بسته كرد


نه در دیده ها یافت شد نور عشق
نه خود سینه ای بود، رنجور عشق


چو خورشید تابان به روشنگری
برافروخت خوش مشعل رهبری


بشر را ز گرداب ظلم و ستم
برآورد آن خواجه ی محترم


به گمگشتگان راهبر شد به راه
بدل كرد بر روز، شام سیاه


به كوی وفا و صفا شمع بود
در آن شام، روشنگر جمع بود


بشر را به دانش سبكبار كرد
دل و دیده ی خفته، بیدار كرد


كسانی كه بودند درنده خو
بیاموختشان راه و رسم نكو


به خوبان شایسته در رهبری
به حور و پری دادشان برتری

[صفحه 69]

دریغا كه نامردم سنگدل
از این شمع روشن نشد مشتعل


به حیرت چرایید ای بندگان؟
ندارید رسم و ره زندگان


به سایه شبیهید و بی خویشتن
روان گشته ناچار دنبال تن


به معنی پریشان و درمانده حال
در آرایش زندگان چون خیال

[صفحه 70]


صفحه 68، 69، 70.